شهر تاریخی سرپل ذهاب

آره........

من با اینا آروم میشم




الهی من تو را ياری نکردم


به غير از معصيت کاری نکردم


جوانی را امانت داده بودی


امانت را نگهداری نکردم


ذليلم ، مستکينم ، خوار و پستم


کنار سفره ی خوبان نشستم


به جای شکر تو ديدی چه کردم ؟


نمک خوردم نمکدان را شکستم




دم دمای ظهر بود که در ارتفاع  ۱۱٢  کار می کردیم.

شهید در نمی آمد.

خسته شده بودیم صدای اذان ظهر از بلندگوی مقر به گوشمان خورد.

گفتیم کار را تعطیل کنیم و برای ناهار و نمازبه مقر برویم.

آماده که شدیم ،رفتم تا دستگاه را خاموش کنم.

انکار که کسی به آدم چیزی بگوید،گفتم یک

بیل هم آن بالا را بزنم و دستگاه را خاموش کنم.

پاکت بیل را در خاک فرو بردم و آوردم بالا،

خواستم دستگاه را خاموش کنم و بروم پایین،

ناگهان دیدم پیکر شهید در پاکت بیل پیدا شده.

رفتم جلوی بیل.پیکر شهید کاملا در پاکت بیل خوابیده بود؛

یعنی بیل که زده بودم بدن او آمده بود داخل پاکت.

خاک ها را که خای کردیم ،جمجمه اش پیدا شد.

پلاک را که دور گردنش بود در آوردیم،یک قمقمه آب پهلویش بود که سنگین بود.

در آن را باز کردیم و دیدیم آب زلالی در آن است.

شهید را که به مقر بردیم،سید میرطاهری با آب آن قمقمه روزه اش را افطار کرد.

آبی زلال....

انگار نه انگار که ده سال داخل قمقمه و زیر خاک ماند باشد... .

تشییع شهدای گمنام در بازی دراز

بمباران پادگان ابوذر سرپل ذهاب