اگر سر به سينه ام بگذاري خواهي شنيد صداي قلبي را که روزي خون سرخ عشق از آن فوران مي کرد .
 صداي قلبي را که تک تک ضربانش در اميد ديدار دوباره مي تپد.
 اما امروز آن قلب با کوچکترين تلنگري خواهد مرد و ضربانش به دنبال تيک تيک ساعت مي دوند تا روزي سنگيني سرد خاک را بر پيکر بي جانش احساس کند .
 آن پيکري که هيچ کس به غرورش احترام نگذاشت .
 آن پيکري که روزي نام تو را در تمام وجودش فرياد زد و تو آن را نشنيدي .
 چه کسي خراب کرد کلبه آرزوهايم را ؟
و شکست آن غروري را که وجودش را در نگاه هاي سرد تو خشکاندم . .
 چه کوتاه بود همسفر تو بودن در جاده هاي سر نوشت... .!!!!!!!!!!!!!