پست ثابت اول

بنام خدایی که برای قلب دوست و برای


اثبات دوستی اشک را آفرید.



عصبانیت

همیشه برای پخته شدن لازم است

که هنگام عصبانیت از کوره در نروید

نامه


تو نیستی و منم حال موندن ندارم


هوا خوبه اما نفس کم میارم


تو نیستی دلم بی بهونه می گیره


یه لحظه نگات از خیالم نمیره


یه نامه بده تا بدونم کجایی


یه کاری بکن تا نگم بی وفایی


بپرس حالم و حتی از روی عادت


بزار فک کنم که دعام شد اجابت


تو نیستی زمینم میلرزه زیر پام


همه اینو دیدن که بی تو چه تنهام


مچاله شده قلب من توی سینم


چقدر سخته به انتظارت بشینم


کجایی ببینی که حالم خرابه


کجایی که دنیام پر از اضطرابه


دلت تنگ نمیشه تو حتی یه رصد


نبودی ندیدی چی به روزم اومد

دیدن دوبارت آرزوم شده ،اما هرچی بود دیگه تموم شده

زندگی من کنار این غریبه بی تو مثل روز.روشنه

این غریبه بر خلاف تو تمام لحظه هاش کنــــارمنه

یه زندگی براش درست کنم که روز و شب حسودی کنی

روزی هزار دفعه تو آرزوی اینکه کاشکی بودی کنی

من ، کنار تو یه روز خوش نداشتم از ترس تو

این غریبه پای گریه هام میشینه بر عکس تو

هر عذابیم به من بده

از اینکه بامـــنه

کنار اون خوشــم

هرچی خاطرات با توئه کنار خوبیاش تو سینه میکشم

روبه روی من کسیه که دلش با منه و تمام زندگیش منم

روبه روت کسیه که توی وجودش میگردی دنبال عطر تنم

ولی هیچکی مثل من برات نمیشه

رفتم از کنار تو واسه همیشه

صورتش اندازه ی تو ماه نیست

اما قلبش مثل تو سیاه نیست

دور من هیچکی به سادگیش نیست

غیر من هیچکی تو زندگیش نیست

دیدن دوبارت آرزوم شده ،اما هرچی بود دیگه تموم شده

هــــــــــــی....!


اگه بدونی من چقد دلم تنگ شده

همه ی دلخوشیم همین شعر شده


در نمیاری اشک من احساسی رو


بغل نمیکنی اون که نمیشناسی رو


اگه بدونی این روزا چقد داغونم


چقد داغونم...


دعا میکنم اون روزای خوبمون برگرده


ببین ندیدنت چقد شکستم کرده


اگه بدونی عکساتو بغل کردم


اگه بدونی من دارم میمیرم چی ؟


اگه بمونی مشکلاتمون حل میشه


همه چی اینجا مثل روز اول میشه


اگه تو مثل سابق عاشق من بودی


برت میگردونم جایی که قبلا بودی

من اومدم

سلام

محمد دوباره اومد

فقط یه خورده صبر داشته باشید تا دوباره مث قبل بشم

از این بعد یه خورده دیر به دیر میام

ممنون از همتون

زندگی این است...

زندگی این است...
    William Shakespeare Said :

   ویلیام شکسپیر گفت :

    I always feel happy, you know why?
    من همیشه خوشحالم، می دانید چرا؟

    Because I don't expect anything from anyone
    برای اینکه از هیچکس برای چیزی انتظاری ندارم

    Expectations always hurt ...
    انتظارات همیشه صدمه زننده هستند ...

    Life is short ...
    زندگی کوتاه است ...

    So love your life ...
    پس به زندگی ات عشق بورز ...

    Be happy
    خوشحال باش

    And keep smiling
    و لبخند بزن

    Just Live for yourself and ..
    فقط برای خودت زندگی کن و ...

    Before you speak ؛ Listen
    قبل از اینکه صحبت کنی ؛ گوش کن

    Before you write ؛ Think
    قبل از اینکه بنویسی ؛ فکر کن

    Before you spend ؛ Earn
    قبل از اینکه خرج کنی ؛ درآمد داشته باش

    Before you pray ؛ Forgive
    قبل از اینکه دعا کنی ؛ ببخش

    Before you hurt ؛ Feel
    قبل از اینکه صدمه بزنی ؛ احساس کن

    Before you hate ؛ Love
    قبل از تنفر ؛ عشق بورز

    That's Life …
    زندگی این است ...

    Feel it, Live it & Enjoy it
    احساسش کن، زندگی کن و لذت ببر

اعتراف میکنم...!

اعتراف میکنم ۶ سالم که بود با دخترخاله هام نقشه کشیدیم که

مزاحم تلفنی بشیم واسه همین مرغ همسایه رو قرض گرفتیم

زنگ میزدیم خونه مردم، میگفتیم ببخشید مرغ ما با شما کار داره بعد

 گوشی رو میگرفتیم جلو نوک این مرغه اینقد دم و پر وبال این مرغه رو

 میکشیدیم و میزدیم تو سرش که صداش تا آسمون میرفت!

الان روح اون مرغه هرشب میاد به خوابم!
::
::
::
::
::
::
::
::
::
::
اعتراف میکنم که کوچیک که بودم کتری رو

 میزاشتم رو گاز تا ابر درست شه توی اشپزخونمون

یه همچین نابغه ای ام من

دارم اینجا طلف میشم
::
::
::
::
::
::
::
::
::
::
اعتراف میکنم بعضی وقتها تو پیاده رو که دارم راه میرم یه قیافه

 خیلی نگران به خودم میگیرم و هی پشت سرم و دور و اطراف

 رو نیگاه میکنم که مثلا مواظبم کسی تعقیبم نکنه!

یه جوری که انگار از طرف یه سازمان مخوف تحت نظرم!

یه لذت خاصی داره لامصب!
::
::
::
::
::
::
::
::
::
::
اعتراف میکنم که یه روز توخیابون بودم, متوجه شدم گوشیم

 رو خونه جا گذاشتم,سریع دست بردم تو جیبم که گوشیمو

 بردارم و زنگ بزنم خونه و بگم:اگه کسی امروز بهم زنگ زد خبرم کنید….!!!!!!!
::
::
::
::
::
::
::
::
::
::
اعتراف می کنم که: دوستم زنگ زد خونمون گفت محمد امروز میای سر کار؟

 گفتم نه شهرستانم! بعدش فهمیدم چه گندی

 زدم چون به خونه زنگ زده بود نه موبایل!
::
::
::
::
::
::
::
::
::
::
اعتراف می کنم که:بچه بودم یه کارتون نشون می داد

که مورچه زیره فیله یه سوزن می زاره و فیله میره هوا. منم زیره

 یه بنده خدایی سوزن گذاشتم که بره هوا جیغ زد ولی متاسفانه نرفت هوا!

دلم گرفته از دلم که از تو دوره


دلــــم گـــــرفته از دلـــم که از تـو دوره


خــــاطره هات همیشه در حال عبـــوره


چیزی ازم نمونده و هنوز میســــــوزم


یــــاد تو مثله آتیشــــــه مـــثل تنـــوره


دردی که از تو با منـــه مرد میخـــواد و


مردی که بی تو باشــه از اهـــــل قبوره


غباری که از تو نشــــسته روی قلبـــــم


بارون چــــیه؟ســــیل نمیتونه بشـــــوره


زخـــم که نه،جدایی از تو دلــــخراشـــه


یـــــاد تـــو مثله خوره مثله بوف کـــــوره


چشمای تو دلبری کرد و دل من رفــــت


طفلی هنوز دنبال یه ســـنگ صبـــــوره


تقصیر اون نیست نگو تقدیر،نگو قسمت


قصـــه ی بی وفایی از خـــدا بــه دوره


غباری که از تو نشــسته روی قلـــــبم


بارون چـــیه؟ســـیل نمیتونه بشـــوره


زخـــم که نه،جدایی از تو دلــــخراشه


یــــاد تو مثله خوره مثله بوف کـــــــور

سرپل ذهاب محل شهادت دایی جونم(اکبر)

شهر تاریخی سرپل ذهاب

آره........

من با اینا آروم میشم




الهی من تو را ياری نکردم


به غير از معصيت کاری نکردم


جوانی را امانت داده بودی


امانت را نگهداری نکردم


ذليلم ، مستکينم ، خوار و پستم


کنار سفره ی خوبان نشستم


به جای شکر تو ديدی چه کردم ؟


نمک خوردم نمکدان را شکستم




دم دمای ظهر بود که در ارتفاع  ۱۱٢  کار می کردیم.

شهید در نمی آمد.

خسته شده بودیم صدای اذان ظهر از بلندگوی مقر به گوشمان خورد.

گفتیم کار را تعطیل کنیم و برای ناهار و نمازبه مقر برویم.

آماده که شدیم ،رفتم تا دستگاه را خاموش کنم.

انکار که کسی به آدم چیزی بگوید،گفتم یک

بیل هم آن بالا را بزنم و دستگاه را خاموش کنم.

پاکت بیل را در خاک فرو بردم و آوردم بالا،

خواستم دستگاه را خاموش کنم و بروم پایین،

ناگهان دیدم پیکر شهید در پاکت بیل پیدا شده.

رفتم جلوی بیل.پیکر شهید کاملا در پاکت بیل خوابیده بود؛

یعنی بیل که زده بودم بدن او آمده بود داخل پاکت.

خاک ها را که خای کردیم ،جمجمه اش پیدا شد.

پلاک را که دور گردنش بود در آوردیم،یک قمقمه آب پهلویش بود که سنگین بود.

در آن را باز کردیم و دیدیم آب زلالی در آن است.

شهید را که به مقر بردیم،سید میرطاهری با آب آن قمقمه روزه اش را افطار کرد.

آبی زلال....

انگار نه انگار که ده سال داخل قمقمه و زیر خاک ماند باشد... .

تشییع شهدای گمنام در بازی دراز

بمباران پادگان ابوذر سرپل ذهاب